[ و از سخنان آن حضرت است ، چون کسى از او پرسید : « رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود ؟ » پس از گفتار دراز ، و این گزیده آن است : ] واى بر تو شاید قضاء لازم و قدر حتم را گمان کرده‏اى ، اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بود ، و نوید و تهدید عاطل . خداى سبحان بندگان خود را امر فرمود و در آنچه بدان مأمورند داراى اختیارند ، و نهى نمود تا بترسند و دست باز دارند . آنچه تکلیف کرد آسان است نه دشوار و پاداش او بر کردار اندک ، بسیار . نافرمانیش نکنند از آنکه بر او چیرند ، و فرمانش نبرند از آن رو که ناگزیرند . پیامبران را به بازیچه نفرستاد ، و کتاب را براى بندگان بیهوده نازل نفرمود و آسمان‏ها و زمین و آنچه میان این دو است به باطل خلق ننمود . « این گمان کسانى است که کافر شدند . واى بر آنان که کافر شدند از آتش . » [نهج البلاغه]

tanhayi
نویسنده :  anita

                  

                       تکه های قلبم را با تو قسمت می کنم ؛

                         شاید  هیچ اثری بر این سرمای زمستانی نداشته باشد اما ...

                                 برای لحظه ای می توانی عشق واقعی را در دستانت حس کنی.


سه شنبه 86/10/4 ساعت 2:44 عصر
نویسنده :  anita

 


         

برایم بگو

 

که در کدامین دعاهای شبانه ات رفتنم را آرزو کردی

که این چنین ، تب داغ رفتنت تنم را می سوزاند

هنوز هم در پس کورمال های تنهایی ،

من که از خدا هم تنها ترم

به اجابت دعایی می اندیشم که هیچ گاه مستجاب نشد

می خواهم چیزی بگویم ولی می دانم خیلی دیر است

ولی بگذار بگویم که اگر اولین دیدار یعنی جدایی

کاش هیچ گا ندیده بودمت


یکشنبه 86/10/2 ساعت 2:52 عصر
نویسنده :  anita

            

دستهایم برایت شعر می نویسد اما تو هرگز نخواهی خواند آتش عشق در چشمانم غوطه ور می زند ولی تو هرگز نخواهی دید نه تو هرگز مرا نخواهی فهمید و من با این همه اندوه از کنارت خواهم گذشت و باز تو درک نخواهی کرد.


یکشنبه 86/10/2 ساعت 2:42 عصر
نویسنده :  anita

 

                                     

می دونی عذاب دهنده ترین چیز چیه ؟ اینکه به کسی دل ببندی و اون طور که نیست باورش کنی . سخت ترین چیز اینکه احساساتت حروم بشه . و دیگه دلت نخواد قلبت رو پیشکش این و اون کنی . راحتت کنم زجر آور ترین چیز اینکه زشتی درون دور و بریهات رو با چشم دل ببینی  و بالاخره اون طور که هستن بشناسی شون  ? اونایی که یه عمر تو دنج ترین و قشنگ ترین جای قلبت نشونده بودی . و یه فرش از احساسات پاک و قشنگت رو براشون پهن کرده بودی . . .


یکشنبه 86/10/2 ساعت 2:34 عصر
نویسنده :  anita

 

                                     


شنبه 86/10/1 ساعت 12:58 صبح

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مامان
مترسک
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
12448 :کل بازدیدها
3 :بازدید امروز
1 :بازدید دیروز
درباره خودم
tanhayi
لوگوی خودم
tanhayi
لوگوی دوستان
لینک دوستان
اوریا
اشتراک
 
آرشیو
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
طراح قالب